زهـری که داد همسر بیدادگــر مـرا
چندان امان نداد که شب را سحر کنم
طشتی بیار در برم ای قهرمان صبـر
کز سوز زهر کینه تو را با خبــر کنم
خواهر بـرو بگو به حسینم شتاب کن
کــز این دیـار عــزم دیـار دگـر کنم
مرگ از خدای خود طلبیدم که ای خدا
تـا کی به روی قـاتل مــادر نظــر کنـم؟
از کوچه ای که مادر ما را کتک زدند
یارب روا مدار که دیگــر گـذر کنم
صبری دگر نمانده مرا تا که بیش از این
با ســوز دل نگاه به دیــوار و در کنـم؟
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2